دانشجو: محدثه امیری مقدم
دکتری علامه طباطبایی / بهمن ماه ۱۴۰۰
درس جامعه شناسی ارتباطات فرهنگی
استاد: آقای دکتر حسن بشیر
تجربه زیسته در حوزه ارتباطات میان فرهنگی
مایلم برای پاسخ به این سوال از تجربه شخصیام از ناکامی در دوستی با یک دختر کُرد بسیار با استعداد و همکاری با او در در دوران تحصیل در حوزه مقالهنویسی و ترجمه کتاب مثالی بزنم. در دروان دانشجویی با دختری کُرد و با استعداد دوست بودم که پس از مدتی جهت نوشتن مقاله و ترجمه کتاب با او به همراه دو همکلاسی فارس زبان دیگر شروع به همکاری کردیم. حتی طی این دوران با او صمیمی گشته و رابطه دوستانه به ظاهر محکمی نیز بین ما شکل گرفت. و در تمام این دوران به واسطه شکلگیری این گروه به طور مداوم در کارگاه های تحصصی و همایشها و کلاسهای مختلفی مربوط به رشتهمان شرکت کردیم و این گروه منجر به پیشرفت ما در کار و تحصیل گشته بود. اما بلافاصله پس از جلسه دفاع پایان نامه، دوست مزبور اقدام به قطع رابطه کرده و با پیامی مبنی بر اینکه «بچهها در کنار هم خوش باشید من مثل شما نیستم!» گروه تلگرامی ما را ترک کرد. بعد از این اتفاق گروه ما نیز به کلی از هم پاشیده گشته و همه برنامههای ما نیز نیمهکاره رها شد. البته پس از مدتی از طریق دوست مشترکمان مطلع شدم که این فرد علت قطع رابطه را عدم درک من و باقی اعضای گروه نسبت به موقعیت خودش و تفاوت بسیار خود با سایریت عنوان کرده بود. اکنون درمییابم که تا حدودی نقطه نگرش دوست مزبور نسبت به من و سایر دوستان که تجربه زیسته بسیار متفاوتی از وی داشتیم قابل پذیرش است. همه ما کسانی بودیم که تا حد زیادی استقلال داشته و درکی از وضعیتی که او به عنوان یک دختر کُرد در آن قرار داشت نداشتیم. کسی که در اواخر دوران تحصیل متوجه شدیم که مجدد ازدواج کرده و ازدواج قبلیاش به اجبار خانواده شکل گرفته و هم به اجبار آنها منجر به طلاق شده بود. از سوی دیگر سرمایه خود را در سرمایهگذاری در موقعیتهای مالی مختلف از دست داده و با مشکلات بسیاری مواجه شده بود. کسی که به دلیل عدم حمایت خانواده با انواع و اقسام مشکلات دست و پنجه نرم کرده و حتی در گروه چهارنفره ما نتوانسته بود جای خود را بیابد. کسی که در دوران صمیمیت ما برایم تعریف کرده بود که چگونه خانوادهاش نسبت به او و برادر و خواهر ناتنیاش تفاوت قائل شده و حتی در سختترین شرایط او را حمایت نکرده بودند و حتی همان درس خواندن ساده ما در مقطع ارشد برای او کاری بسیار غیر قابل باور و سخت بود. پس از جدایی برای فرار از جو خانواده آنقدر درس خوانده بود که در یک دانشگاه معتبر پذیرفته شده بود. ما نیز به دلیل قرار داشتن در موقعیت فرادست هرگز نسبت به وضعیت چالش برانگیز او آگاهی نداشتیم. اکنون با استفاده از نظریات کتاب گادیکانست میتوانم چشم انداز واضحتری را از اوضاعی که درآن مقطع بر قرار بود ارائه دهم.
با استفاده از نظریه هافستد مایلم در خصوص تفاوت فرهنگی میان ما و او توضیحاتی را ارائه دهم. هافستند چهار بعد را برای تفاوت فرهنگی برمیشمرد که شامل فردگرایی – جمعگرایی، اجتناب از عدم قطعیت کم- زیاد، فاصله قدرت کم- زیاد و مردانگی زنانگی است. او اذعان میدارد که همه این ابعاد کم یا زیاد در فرهنگهای مختلف وجود دارند و در خصوص این دوست و همکلاسی با فردی مواجه بودیم که به غیر از جنسیت در تمام این ابعاد با ما تفاوت داشت. کسی که در جمع و قوم خود پذیرفته نشده بود. آن هم قوم و ایلی معروف که او را به سمت ازدواج ناموفق اجباری سوق داده بود؛ اما هرگز احساس حمایت و مراقبت را به وی نداده بود. و ما برخلاف آنکه فکر میکردیم به او نزدیک هستیم، از جمله کسانی بودیم که در نظر او افرادی نازپرورده و لوس میآمدیم که همه جوره حمایت خانوادههایمان را داشتیم. این در حالی است که هویتهای قومی و فرهنگی که در طول دوران کودکی و سال های نوجوانی به دست آوردهایم بر اینکه با چه کسی دوست شویم، چه تعطیلاتی را جشن بگیریم، با چه زبان و گویشی راحت هستیم و در ارتباط با دیگران با چه سبکهایی از ارتباطات غیرکلامی راحتتر هستیم، تأثیر میگذارد. در نهایت، انگیزههای فردی ما برای ایجاد تغییر در تعامل با نظام بزرگتر، فرآیند انتقال هویت را در مسیرهای چندگانه سوق خواهد داد. عضویت در گروههای فرهنگی را از طریق راهنماییهای مراقبان اولیه خود و انجمنهای همکار آنها در طول سالهای شکلگیری هویتمان بهدست میآوریم. علاوه بر آن، ظاهر فیزیکی، صفات نژادی، رنگ پوست، زبان مورد استفاده، خودانگاره، و دیگر عوامل درک، تمامی آنها در معادله ساخت هویت فرهنگی دخیل هستند. ما معانی و تفسیراتی را که برای گروههای هویتی فرهنگی خود در نظر میگیریم به صورت مستقیم و یا با واسطه، از طریق ارتباط با دیگران یاد میگیریم. هویت فرهنگی بهعنوان یک ویژگی عاطفی که ما به حس تعلق و وابستگی به فرهنگ بزرگتر اضافه میکنیم، تعریف میشود. ما فردیت و هویت خود را خود ساخته و حفظ کرده بودیم. آزادیهای ما برخلاف او به رسمیت شناخته شده بود و همه وجوه هویت ما مورد پذیرش واقع شده بود و هرگز به قولی با کفش او راه نرفته بودیم. از این رو حتی سبک زندگی و اوقات فراغت ما نیز برای او چالش برانگیز بود. در این میان او خود را در میان ما غیرخودی یافته بود و ارتباط فرهنگی نامؤثری بین ما شکل گرفته بود.
با این حال اگر اکنون در همان شرایط و در موقعیت همان ارتباط قرار میگرفتم نسبت به او واکنشهای متفاوتی از خود نشان میدادم. من از نظریه چهره – مذاکره آموختهام که چگونه هنجارها و ارزشهای فرهنگی بر چگونگی حفظ وجهه اعضای فرهنگها تأثیر میگذارند و در واقع شکل دهنده رفتار آنها در چنین موقعیتهایی هستند. طبق نظریه چهره -مذاکره، عمل چهره به رفتار کلامی و غیر کلامی گفته میشود که ما برای اعاده آبرو و یا افزودن حرمت آبرو استفاده میکنیم. در این موقعیت مردم در همه فرهنگها تلاش میکنند که برای حفظ موقعیت های ارتباطیشان تلاش کنند. چهره یا آبرو، احساس برخورداری از ارزش اجتماعی مطلوبی است که فرد از دیگران در مورد خود انتظار دارد. چهره درباره احترام به هویت و دیگر مسائل مربوط به هویت در حین، و فراتر از زمان مواجهه و برخورد است. دوست من در موقعیتی قرار داشت که هویت او زیر سؤال رفته بود و اواخر به واسطه آگاهی ما از ازدواج قبلیاش آبروی خود را نیز در معرض خطر میدید و در خصوص مسائلی که پشت سر گذاشته بود از درون احساس بیارزشی میکرد. طبق نظریه تینگ-تومی و کوروگی، میتوان گفت او که از یک فرهنگ جمع گرا به گروه ما راه پیدا کرده بود، بیش از ما سه نفر که بزرگ شده فرهنگی فردگرا بودیم نسبت به طرز نگرش دیگران نسبت به خود اهمیت میداد؛ از سوی دیگر در شرایطی که موقعیت مناسبی برای شرکت در جمع ما نداشت؛ به دلیل قدرت کمی که احساس میکرد اقدام به بهانهسازی و برساختن چهرهای غیر واقعی از خود میکرد و بنا را بر فاصله گرفتن از سایر اعضا میگذاشت؛ بیآنکه شجاعت ابراز واقعیت را داشته باشد (درحالی که همه ما در صورت آگاهی کاملاً او را درک کرده و با او همراهی میکردیم).
در عین حال ما نیز به دلیل تفاوت فرهنگی توانایی پیشبینی رفتار او را نداشتیم. طبق نظریه نقض انتظارات میتوان گفت که فرهنگی که در آن رشد یافته بودیم به ما امکان پیشبینی رفتار او از بستر فرهنگی متفاوت را نداده و ما را بهسمت اعمالی هدایت میکرد که گاهی با امتنا از مواجهه با او همراه بود و همین امر ما را نسبت به ارتباط او نگران میکرد و از همین رو نیز واکنشهایی نشان میدادیم که اکنون گمان میکنم از نظر ما عادی اما از دیدگاه او زیادهروی و ناحق بود. به عنوان مثال بلند بلند صحبت کردن او در فضای عمومی، رفتار به شدت جنگجو و محکم او که از نظر ما همواره پرخاشگرانه میآمد، دعوا سر هر چیز کوچکی حتی سر درس خواندن برای درس نظریههای فرهنگی و از همه مهمتر صراحت لهجه و رک بودن عجیب و غریب او منجر شده بود که ما مداوم به اصلاح رفتار او و گوشزد نسبت به آنچه که از نظرمان اشتباه میآمد اقدام کنیم. این ما بودیم که تفاوت های او را نپذیرفته و بهطور مداوم سعی در حل کردن او در هنجارهای خودمان بودیم. چون رفتارهای وی با کدهای فرهنگی ما نه تنها قابل پیش بینی نبود؛ بلکه بسیار اغراق شده و گاها ترسناک بود.
اقدام مؤثری که میتوانستیم برای حفظ همکاری و دوستیمان انجام دهیم را میتوان ذیل نظریههای متمرکز بر پیامدهای مؤثر توضیح داد. چهار نظریه همگرایی فرهنگی، مدیریت اضطراب/ عدم قعطیت، نظریه تصمیمگیری گروهی مؤثرو نظربه جامعه ارتباطات بینالملل به خوبی در چنین موقعیتی قابل استفاده بودند. میتوانستیم برای دستیابی به تفاهم متقابل به حد وسطی برای حفظ همکاری و گروهمان برسیم. از میان این نظریات نظریه جامع ارتباطات بین قومی از کیم کاربست مفیدتری برای ما داشت. ما میتوانستیم رفتارهای پیوندجویانهتری از خود نشان دهیم. به عنوان مثال به واسطه جنسیتمان تجربیات مشترک بسیاری بود که در فضای کار و دانشگاه مشابه یکدیگر پشت سر گذاشته بودیم. از سوی دیگر همواره سو تفاهمهای به وجود آمده را حمل بر حساس بودن روحیه دوست خود گذاشته بودیم و تنها سعی میکردیم بدون توجه به تأثیری که بر او میگذاریم و حسی که به او انتقال میدهیم، وی را با خود در همه امور همراه سازیم. ما میتوانستیم با نگاهی دقیقتر نسبت به این سوتفاهمها اقدام مؤثری انجام دهیم. به عنوان مثال زمانی که دوست ما از ما برای رفتن به نماشگاه کتاب درخواست کرد و ما به دلیل مشغله کاری درخواست او را رد کردیم میتوانستیم به او با جزئیات بیشتری توضیح دهیم که چگونه ما که همگی در جای دیگری هم مشغول به کار بودیم ساکن تهران بودیم و تنها یک روز آخر هفته را برای بودن در کنار خانواده داشتیم نمیتوانستیم همان یک روز را هم صرف دوستانمان کنیم. میتوانستیم شفافسازی کنیم که مسئله ما برای رد درخواست او اصلا شخصی نبوده و به او ربطی نداشت؛ بلکه با همه دوستان از هر قومیت و گروه و موقعیت دیگری نیز رفتار مشابهی داشتیم.
خوشبختانه ما هرگز نسبت به قومیت او و لهجهاش و ظاهر وی هرگز تعصبی نشان نداده و تفاوت های او را تا جایی که نسبت به آن آگاه بودیم میپذیرفتیم و حتی او را بسیار دوست داشتیم. دریافته بودیم که او نسبت به همدانشگاهیها یا هم خوابگاهیها که با او هم زبان بودند احساس نزدیکتری داشت. همانگونه که طبق نظریه همسازی گفتار از گایلز و اسمیت میتوان گفت که او از استراتژی همزبانی برای کسب تایید گروه بزرگتر استفاده میکرد. اما در عین حال نیز از عضویت در گروه ما به دنبال جستوجوی تعلق گروهی دیگری غیر از مذهب و زبان (کردی) خود بود. یعنی بنابر نظریه هویت فرهنگی کولیر میتوان گفت که به دنبال مذاکره درباره هویتهای چندگانه بود. او سعی داشت در این کلاس درس علاوه بر زبان و قومیت سایر وجوه هویتی خود را نیز مدیریت کرده و ارتباط همه جانبهای را شکل دهد. از سوی دیگر میتوان طبق نظریه مدیریت هویت از کوپاچ و ایماهوری اظهار کرد که او همواره به دلیل گذشته سختی که داشت و احساس عدم تعلقی که از قوم خود گرفته بود تلاش میکرد در یک زندگی جدید چهرهای را از خود برسازد که به بهترین وجه او و اهداف و نیات او را بازنمایی کند. طبق این نظریه حفظ آبرو شرط طبیعی و اجتناب ناپذیر تعامل انسانی است و توانایی ارتباط بین فردی باید شامل توان مذاکره موفق بر سر هویتهای به طور قابل قبول در تعامل باشد. کوپاچ و ایماهوری سه مرحله را در برساخت این چهره برمیشمرند که شامل آزمون و خطا، ایجاد هویت رابطهای همگرا و قابل قبول و مذاکره مجدد بر سر هویت است. به نظر میرسد در موقعیت خاص ما این مرحله برای دوست کُرد ما از مرحله دوم فراتر نرفت. در حالی که شاید او میتوانست با توسعه هویت نژادی-قومی خود و مذاکره بر سر هویت چندگانه ارتباطات خود را به نحو مؤثری مدیریت کند. طبق مدل توسعه هویت نژادی قومی از دیدگاه مذاکره بر سر هویت، ما میتوانیم پیشبینی کنیم، افرادی که بتوانند به صورت خلاقانه چالشهای دوگانه هویتی، امنیت – آسیبپذیری، شمولیت – تمایز، پیشبینیپذیری- عدم پیشبینیپذیری، وابستگی – استقلال، تغییر – ثبات را مدیریت کنند، همان افرادی هستند که تبدیل به دوفرهنگگراهای فعال و عاملان تحول و پویایی فرهنگی خواهند شد. یک عامل دوفرهنگگرای فعال کسی است که از طریق آزمایش و خطا و از طریق مدیریت خلاقانه مسائل امنیت و آسیبپذیری و شمولیت و تمایز هویتی، برای دستیابی به احساسی از راحتی و انسجام هویتی مبارزه کرده است. برای مثال تنها کسانی که از نظر امنیت عاطفی و آسیبپذیری، یک فضای راحت و پویا ایجاد کردهاند، میتوانند افرادِ به لحاظ فرهنگی متفاوت و تلاشهای آنها برای امنیت عاطفی و شمولیت را درک کنند. در حالی که بسیاری از افراد میتوانند به لحاظ کارکردی (برای مثال میتوانند از طریق رفتارهای متفاوت و راهبردهای تغییر کدهای غیرکلامی، کارکردی انطباقی داشته باشند) دو فرهنگگرا باشند. عاملان تحول و پویایی فرهنگی از طریق پویایی تنشهای شناختی، عاطفی، رفتاری و شیوههای عمیق کشاکشهای قومی عمل میکنند. عاملان تحول و پویایی فرهنگی، میتوانند در یک وضعیت «بدون تلاش آگاهانه» از طریق تغییر در بین مغزهای فراری چندفرهنگی و تغییر مسائل هویتی نژادی/قومی چندگانه عمل کنند.
کیم ناهمگنی بین قومی، برجستگی بین قومی و اهداف تعامل را بسیار مهم بر میشمرد و هدف ما نیز در آن مقطع پیش بردن برنامههای علمی و کاری در کنار حفظ دوستی بود. با این حال این گروه به دلیل اینکه تنها یک عضو متفاوت داشت به شدت نابرابر بوده و رفتار ما همواره از نظر همان عضو، غیر دوستانه بود. ما میتوانستیم طبق نظریه تینگ-تومی، به او احساس امنیتی که هرگز تجربه نکرده بود را بازگردانیم و از آسیبپذیری او نسبت بکاهیم و او را مطمئن سازیم که او را هماندازه سایر دوستان خود دوست داریم. این امر میتوانست تنشهای میان ما را کاهش داده و سوتفاهم ها را برطرف کند. تینگ-تومی اظهار میکنند که هرچه خودشناسایی افراد به صورت امنتری انجام پذیرد، آنان بیشتر تعامل با اعضا و سایر فرهنگها را خواهند پذیرفت و هرچه احساس آسیبپذیری کنند، دچار اضطراب بیشتری خواهند شد. او با احساس فاصله و تفاوت بهطور مداوم در حال مرزکشی میان خود و ما بوده و نتیجه همه اینها محروم شدن ما از یک همکاری گروهی و نادیده گرفتن استعداد او شد.
ما میتوانستیم با رویههای عملی همفرهنگی با تأکید بر همانندسازی و تشابهات بشری و گسترش وجهه مثبت و میدان دادن به او جهت کاهش خودسانسوری و همچنین فاصله گرفتن از بحث و جدل مداوم و نقد او تا حد زیادی این ارتباط را اصلاح کنیم.
در عین حال به نظر میرسد چهرهای که ما از خود به نمایش گذاشته بودیم به اندازهای بسته و گاردگرفته بود که منجر شده بود او در مقابل ما احساس کمبود عزت نفس کند. او حتی یک بار مرا آلفای گروه خطاب کرده بود و من هیچ تصوری از تأثیری که بر او میگذارم نداشتم و همیشه تصور میکردم که به او احساس خوب را انتقال داده و روحیه حمایتگری داریم. اما نادیده گرفتن این عناصر و گرههای کوچک موجب شد که هدف مشترک ما یعنی پیشرفت و همکاری علمی از دست رفته و دوستی ما قربانی بستر متفاوت فرهنگی شود.