به نام خداوند
دانشجو: آرش نریمانی
دکتری علامه طباطبایی / بهمن ماه ۱۴۰۰
استاد: آقای دکتر حسن بشیر
نظریة مدیریت اضطراب / عدم قطعیت در مورد انطباق فرهنگی غریبه ها
دانش آموزان افغانستانی، مدارس دولتی و مدارس غیردولتی
پروبلماتیک اصلی نظریة مدیریت اضطراب / عدم قطعیت در مورد انطباق فرهنگی غریبه ها آنست که چگونه افراد غریبه در یک فرهنگ میزبان منطبق میشوند و از اساس چه چالشهایی دربارة این مواجهة افراد غریبه با مردمان فرهنگ میزبان صورت میگیرد. غریبه بقول زیمل آن کسی است که نه زیاد دور است و نه زیاد نزدیک. در این معنا زیاد دور نیست که ممکن است آن غریبه همسایه یا همکار و یا همکلاسی من باشد و هر روز با او مواجهه داشته باشم و در این معنا زیاد نزدیک نیست که میان انسان با یک غریبه دیوار و حائلی محکم کشیده شده است که سدی سنگین در برابر ایجاد یک ارتباط انسانی و عمیق است.
بنابراین طبق این نظریه از سویی غریبه به مثابه موجودی ناشناخته برای فرهنگ میزبان تولید استرس و اضطراب میکند از سویی دیگر حضور در فرهنگ جدید و مواجهه با کسانیکه به انسان برچسب غریبه میزنند برای خود غریبه نیز تولید اضطراب میکند. بنابراین در این اتمسفر است که عدم قطعیت شکل میگیرد و طبق این نظریه عدم قطعیت یک پدیدة ادراکی است؛ در این معنا که این عدم قعطیت محصول همان پیش داوری انسانها در برابر «دیگری» است.
توضیح نظریه بر اساس مثال عملیاتی:
بعنوان یک معلم هم در مدارس غیر دولتی در حال تدریس هستم و هم در مدارس دولتی. حضور دانش آموزان افغانستانیام در مدارس دولتی و نوع مواجهة ایشان با دانش اموزان ایرانیام و همچنین بالعکس نوع مواجهة دانش اموزان ایرانیام با دانش آموزان افغانستانیام مثالی عملیاتی برای توضیح نظریه مدیریت اضطراب است که بر اساس تجربة زیستهام بیان خواهم کرد.
در مدرسة دولتی که بنده حضور دارم در منطقهای به لحاظ اقتصادی پایین قرار گرفته شده است. بعبارتی دیگر این مدرسة دولتی جزو حاشیه محسوب میشوند و قاعدتا مهاجر پذیر است؛ بنابراین در آن محله مهاجران زیادی از فرهنگهای مختلف برای سکونت حاضر میشوند. در همین راستا تعداد افغانستانیهای مهاجر در آن محله نیز زیاد هست و بالتبع در آن مدرسه تعداد قابل توجهی از دانش آموزان افغانستانی را شاهد هستیم.
بنابراین دانش آموزان افغانستانی در مدارس ایرانی به مثابه افراد غریبه هستند و برچسب غریبه به آنها خورده میشود. اما نکته ای که برای من خیلی جالب بود این مسئله بود که در آن مدرسة دولتی که من حضور دارم میزان تنش و اضطراب تولید شده در رابطه با این مسئله خیلی متفاوت است. در اوایل حضورم در این مدرسه خیلی نسبت به این مسئله حساس بودم که چگونه سعی کنم این مرز و این اضطراب را میان دانش اموزان ایرانی با دانش آموزان افغانستانیام را کمتر کنم و امکان یک ارتباط سالم را میان بچه ها مهیا کنم. ارتباطی به دور از نگاه از بالا به پایین. اما به مرور متوجه شدم که بواسطة شرایط خاص آن محله به مرور افغانستانیها تا حدی بدل به خودی شده اند و خیلی راحت میتوانند با بچه های دیگر ارتباط بگیرند (البته تا حدی). این امر نسبتی است و باید این مسئله را در نسبت با سایر موقعیتها و محلهها دیگر درجه بندی کرد. بطور مثال اگر یک یا چند دانش آموز افغانستانی در یک مدرسة غیر دولتی که اکثر آنها از طبقة مرفه و محلههای بالانشین هستند حضور داشته باشد بنده هیچ شکی ندارم که میزان اضطراب تولید شده از هر دو سو بشدت بالاست و این مسئله از اساس چالشهایی را تولید میکند. بخاطر همین مدیران مدارس غیر دولتی حساس هستند که افرادی را در مدارس خود ثبت نام کنند که به هر عنوانی «غیر» نباشند. این غیر یا میتواند یک افغانستانی باشد یا یک کسی باشد که مشکلی در پوست خود دارد و یا یک کسیکه به نوعی ویژگی متفاوتی از دیگران دارد که او را انگشت نما میکند. در همین راستا دانش آموزان مدارس غیر دولتی با یک وضعیت یکدست شده مواجه هستند. وضعیتی که از آن غریبهها حذف و طرد شده اند؛ همان غریبه هایی که تولید اظطراب میکنند. اما در آن مدرسة دولتی در حاشیة شهر، فرایند انطباق با غریبه ها راحت تر اتفاق میافتد و از اساس انسانهایی که در آن مناطق زندگی میکنند و درس میخوانند رویی گشوده تر نسبت به غریبه ها دارند و از اساس تساهل و تسامح آنها بیشتر است. در اصل افغانستانی ها در حاشیة شهرها نسبت به مرکز کلانشهرها بیشتر در وضعیت ادغام شده اند.
حضور در مدرسه برای دانش آموزان افغانستانی ادامهای از جریان زندگی است. آنها پیشاپیش در کوچه ها با کودکان ایرانی بازی کردهاند و اضطراب دیگریبودنشان به مرور کمتر شده است اما افرادی که در طبقات بالای جامعه زندگی میکنند غریبه ها را همواره به مثابه یک غیر صورت بندی میکنند. به مثابه یک غیری که منشا همة اظطرابها و شرها آنها هستند و تنها کاری که باید کرد آنست که خود را از آنها دور کرد.
طرح واره های فرهنگی و زندگی حفظی
نظریه طرحوارههای فرهنگی ناظر به دانش از پیش اموخته شده است. بعبارتی دیگر طرح واره ها همان مقولات پیشینی شناخت هستند که این مقولات نقش سازماندهی تجربیات و شناختههای ما را دارند. بنابراین طبق این نظریه، طرح وارههای فرهنگی برای تعاملات اجتماعی، ساختارهای شناختیای هستند که در برگیرندة دانش لازم برای تعاملات چهره به چهره در محیط فرهنگی فرد هستند. نکتة مهم در رابطه با نظریة طرح وارههای فرهنگی مسئلة «تکرار» است. طرح واره این ویژگی را دارد که بر اساس تکرار یک الگوی رفتاری به مرور شکل میگیرد و زمانی هم که شکل گرفت باعث آن میشود که یک رفتار بدون آنکه انسانها نسبت به آن رفتار بیندیشند، ناخودآگاه و نیمه آگاه آن را تکرار میکنند.
منظور از زندگی حفظی آن زندگیای است که انسانها بدون تفکر و اندیشه یکسری الگوهای رفتاری را انجام میدهند. بعبارت دیگر انسانها الگوی رفتاری دیگران را تکرار میکنند. در این معنا از مفهوم حفظی استفاده میشود که در منطق حفظی انسان وارد قلمرو اندیشیدن و تفکر نمیشود و صرفا یک الگو را حفظ میکند و تکرار میکند. بطور مثال در رابطه با مراسم و مناسک شکل گرفته حول ازدواج، میتوان بخوبی این زندگی حفظی و طرح واره های فرهنگی را مشاهده کرد. انجام یکسری مراسم و اعمال گران قیمت که بدل به بت شده اند و تخطی از آنها انسانها را هیستریک میکند از اساس همان طرح واره های فرهنگیای هستند که انسانهای بهنجار خود را تولید میکنند؛ و انسانها بی آنکه بدانند صرفا یکسری الگوهای رفتاری را تکرار میکنند. (چون دیگران انجام داده اند و انجام میدهند پس ما هم باید انجام دهیم. حتما خوب و درست است که دیگران انجام میدهند). یا یکی دیگر از مصداقهای زندگی حفظی راجع به وسایل داخل خانه است. اگر یک انسان وارد مرحلة اندیشدن و تفکر شود و از چارچوب طرح واره های فرهنگی خارج شود و به جای آنکه محصول این طرح واره ها باشد سعی کند فراتر از آنها حرکت کند آنگاه داشتن خیلی از وسایل در خانه بی معنا میشود. بطور مثال اکثر ایرانیان یک بوفه با مجموعه ای از ظروف گران قیمت در داخل آن بوفه دارند. کسیکه بیندیشد برایش بی معنا میشود که بشقاب و لیوانی که برای مصرف آدمی ساخته شده است در داخل بوفه ها قرار بگیرد و خصلت نمایشی پیدا کند. این دقیقا محصول زندگی حفظی است. زندگیای که در آن انسانها برده وار یک الگوی رفتاری را تکرار میکنند. کاری که برخی طرح واره های فرهنگی منفی با انسانها میکند دقیقا همین مسئله است که انسان را به بند میکشد و به او فقط اجازة تجربه کردن در یک حوزة محدود را میدهد. با پولی که ایرانیان برای بوفه و ظروف آن میپردازند که هیچ منفعتی برای ایشان جز خصلتی نمایشی ندارد و از اساس پوششی برای عقدة حقارت انسان است، میتوان بسیاری از گرسنگان این شهر را در ظروف واقعی سیر کرد.