به نام خدا
استراتژی های مسئله ی حجاب و پوشش در میان زنان در داخل ایران
دانشجو: شیما فرزادمتش
دکتری علامه طباطبایی / بهمن ماه ۱۴۰۰
درس جامعه شناسی ارتباطات فرهنگی
استاد: آقای دکتر حسن بشیر
نظریه اول: نظریه هم فرهنگی (از حاشیه تا مرکز، استفاده از نظریه هم فرهنگی در بافت های مختلف)
نظریه هم فرهنگی ذیل مجموعه نظریاتی قرار می گیرد که بر چگونگی برقراری همسازی یا انطباق بین ارتباط گران متمرکز هستند. نظریات انطباق ارتباطاتی[1] با ترکیب زبان، بافت و هویت سعی می کنند پیچیدگی های زندگی و ارتباط میان افراد با تجربیات و ارزش های متفاوت را صورت بندی کرده و راهکارهایی جهت کاربست برای رسیدن به توافق و تعادل در ارتباطات را پیشنهاد دهند. بر همین اساس اوربه و اسپلرز با رویکردی پدیدارشناسانه و ذهنی نظریه هم فرهنگی[2] را معطوف بر ارتباطات هم فرهنگی میان گروه های خاموش با نقطه نظرات گوناگون ارائه می دهند.
نظریه هم فرهنگی به درک روش هایی کمک می کند که طی آنها افراد به طور سنتی در جریان ارتباطات درون ساختارهای اجتماعی حاکم بر زندگی روزمره، به حاشیه رانده می شوند. منظور از هم فرهنگ در این نظریه، دقیقا همین گروه های حاشیه ای هستند. نظریه «گروه های خاموش» که یکی از پایه های نظریه هم فرهنگی است، ناظر بر همین افراد حاشیه ای است که متاثر از سلسله مراتب اجتماعی در جامعه نسبت به گروه های دیگر، امتیازات کمتری دارند. نکته مهم آن جاست که این سلسله مراتب و شکاف اجتماعی حاصل از آن در بافت های مختلف فرهنگی و گفتمان های متخاصم در حال جا به جایی است و معانی تقبیت شده ای برای آنها وجود ندارد. اگر چه به طور کلی برخی گروه های اجتماعی مانند رنگین پوستان، زنان، افراد معلول، افراد دهک پایین جامعه، همجنس گرایان و دو جنسیتی ها بیش از دیگران و در عموم بافت های فرهنگی اعضای گروه تابع در سلسله مراتب قدرت تلقی می شوند.
لذا ارتباط هم فرهنگی به تعامل میان اعضای گروه حاکم و گروه تابع هم در روابط میان گروهی و هم در روابط درون گروهی اشاره داشته و پایه ی دیگرش بر نظریه «نقطه نظر» استوار است. نظریه «دیدگاه» یا نقطه نظر به جایگاه های مشخصی در جامعه اشاره می کند که ذهنیت افراد را متاثر و برساخته کرده و افراد از همان جایگاه ها به جهان می نگرند. بدین ترتیب و بر اساس نظریه دیدگاه، نقطه نظرات افراد متاثر از موقعیتشان در جامعه شکل می گیرد و شرایط ضمنی موجب پیدایش گونه های خاصی از تفکر می شود.
سومین خاستگاه فکری این نظریه «پدیدار شناسی فرهنگی» است و به طور کلی دارای 5 پیش فرض اساسی است: 1-وجود سلسله مراتب در جامعه، 2-اعضا گروه غالب بر اساس میزان نفوذشان قدرت را تصاحب می کنند، 3-تجارب اعضای گروه هم فرهنگ متفاوت است، 4-اعضای گروه از برخی سبک های ارتباطی برای دستیابی به موفقیت هنگام مواجهه با ساختارهای مسلط سرکوب گر استفاده می کنند، 5- ساختارهای حاکم به طور مستقیم یا غیرمستقیم، از پیشرفت گروه های حاشیه ای و هم فرهنگ که تجربیاتشان معمولا منعکس نمی شود، جلوگیری می کنند.
انواع متفاوت استراتژی های گروه های هم فرهنگ در ارتباطات با گروه مسلط درون سلسله مراتب اجتماعی متاثر از سه عامل می توان نه جهت متفاوت داشته باشد.
- براساس انواع هدف و پیامد: همانندسازی (همسان سازی)، تطبیق (سازگاری)، جداسازی (تفکیک)
- براساس رویکرد ارتباطی: غیرقاطع، قاطع، تهاجمی (فعال)
- براساس عوامل دیگر: زمینه تجربی، پاداش و هزینه، قابلیت و ظرفیت، موقعیت مکانی
نهایتا آنکه نه جهت گیری ارتباطی افراد حاشیه ای و اعضای گروه هم فرهنگ در تعامل با اعضای مسلط به شرح ذیل است:
- همانندسازی غیرقاطعانه، همانند سازی قاطعانه، همانندسازی تهاجمی.
- سازگاری غیرقاطعانه، سازگاری قاطعانه، سازگاری تهاجمی.
- جداسازی غیرقاطعانه، جداسازی قاطعانه، جداسازی تهاجمی.
مثال: مسئله ی حجاب و پوشش در میان زنان در داخل ایران
مسئله ی نوع پوشش زنان ایرانی همواره یکی از شکاف های فعال اجتماعی در صدسال اخیر بوده است. بر همین اساس، می توان متاثر از میزان پوشش و نوع آن چهار فرم متفاوت از پوشش زنان ایرانی ارائه داد که بسته به بافتی که درون آن قرار می گیرند، می توانند اعضای گروه هم فرهنگ تلقی شوند. این چهار فرم شامل: چادری با حجاب، چادری شل حجاب، مانتویی با حجاب، مانتویی شل حجاب هستند. با اغماض می توانیم آنها را به دو دسته کلی با حجاب ها و کم حجاب ها تقسیم کنیم. در هر بافتی که اکثریت با یکی از این نوع باحجاب ها/کم حجاب ها باشد، دسته ی دیگر در یک رابطه ی سلسله مراتبی اعضای گروه هم فرهنگ و در حاشیه تلقی می شوند. بر همین اساس همه زنان در موقعیت هایی این احساس حاشیه ای بودن را تجربه کرده و فارغ از نوع پوشش، با حس طردشدگی در زمینه هایی که اقلیت تلقی می شده اند، آشنا هستند.
به طور اخص در شهر تهران، برخی از مناطق که سبک زندگی سنتی غالب است، کم حجابی به منزله ی دلیلی برای تمایل زنان به در دسترس بودن و مورد آزار قرار گرفتن، تلقی می شود. براساس نظریه «دیدگاه» یا «نقطه نظر»، متاثر از جایگاه های مشخصی که ذهنیت افراد را در جامعه برساخته کرده، افراد به جهان می نگرند. لذا، کم حجابی و شل حجابی در بافتی سنتی حول محورهایی مانند غیرقابل اعتماد بودن، بی اعتقادی به دین و مذهب، بی قید و بند بودن، علاقه مندی به جلب توجه و … معناپردازی می شود. در نقطه مقابل با حجابی در برخی دیگر از مناطق شهر تهران که سبک زندگی مدرن غالب است، به منزله قرار گرفتن در گروه اعضای هم فرهنگ و حاشیه ای می باشد.
بر همین اساس، با حجابی در این مناطق با مفاهیمی مانند در نسبت بودن با قدرت و نماینده ی حاکمیت بودن گره خورده و افراد هر گونه اعتراض خویش به وضع موجود را به زن محجبه منتقل می کنند. با حجابی در این بافت، به معنای توجه کمتر به این زنان برای استفاده از مراکز تفریح و خرید، نادیده انگاشتن و مواجه ی تمسخرآمیز با آنان است. نکته مهم و قابل تاکید در این تعاملات، همین چرخش وضعیت زنان از جهت حضور در میان اعضای گروه هم فرهنگی و حاشیه ای ناظر به بافت های مختلف شهر است که مرتبا در جا به جایی است. پوششی که در موقعیتی دلالت بر قابل اعتماد بودن دارد، در موقعیتی دیگر موجب «دیگری» انگاشتن زن می شود. همچنین باید توجه داشت در زمان هایی که زنی بی حجاب در جامعه مورد خشونت دستگاه های دولتی مانند گشت ارشاد قرار می گیرد، نسبت رفتارهای تقابلی عموم افراد با زنان محجبه، بیشتر می شود.
همچنین استراتژی هایی که زنان در این موقعیت ها بکار می گیرند، معمولا متعدد و چه وجهی است. اگرچه نمی توان بدون پژوهش، نظر دقیقی داد اما تجربیات نگارنده که خود زنی در معرض این فضاها و بافت های مختلف است، نشان از تسلط استراتژی سازگاری در زنان به لحاظ هدف ارتباطی از نظر نوع حجاب در موقعیت های مختلف دارد. آنها معمولا نه همانندی در پیش می گیرند و نه جداسازی. زنان تلاش می کنند با بکارگرفتن سازگاری از هر نوع آن (قاطع، غیرقاطع، تهاجمی) در زمینه های مختلف تجربی براساس پاداش و هزینه هایی که دریافت می کنند، عمل کرده و مطابق ظرفیت های خود و محیط دست به چانه زنی بر سر مرزهای پوشش خود می زنند.
نهایت آنکه به عنوان راهکار، می توان بر افزایش تعاملات میان افراد، آگاهی از تکثرهای هویتی و اِشراف بر پیش فرض های گروه مقابل اشاره کرد و امید داشت که با استفاده از ابزارهای متعددی که تحت عنوان رسانه های نوین در دسترس همگان قرار گرفته است، صداهای ناشنیده از هر طیف از زنان با حجاب/کم حجاب که در بافت های مختلف به عنوان گروه های حاشیه ای تلقی می شوند، شنیده شود و بر همین اساس امکان و ظرفیت هایی برای تعامل سازنده میان گروه های هم فرهنگ و مسلط ایجاد گردد.
نظریه دوم: نظریه مدیریت هویت (وجهه سازی در روابط میان فرهنگی)
نظریه مدیریت هویت ذیل نظریه های متمرکز بر هویت قرار می گیرد که در تعاملات میان فرهنگی جنبه ای مهم و قابل توجه است. بنده به این دلیل که خودم نظریه ی «مذاکره بر سر هویت» را ارائه داده بودم، سعی کردم نظریه دیگری (مدیریت هویت) را ذیل هویت انتخاب کنم که ضمن داشتن مثال شفاف، تداخلی با ارائه های خودم صورت نگیرد.
این نظریه که توسط کوپاچ و ایماهوری ارائه شده است، مبتنی بر مطالعات گافمن در مورد نمایش خود و حفظ وجهه (چهره) و ناظر به توانش ارتباطی بین فردی است. بر اساس این نظریه افراد هویت های مختلف خود را در پیوند با روابطشان مدیریت می کنند و هویت به عنوان چهارچوبی تفسیری برای درک خود فرد و تجربه دنیای اطراف او به کار می رود. از همین جهت توجه به توجه به منابع هویتی مهم است (هویت ها چندگانه هستند)، زیرا هویت از طریق مکانیزم هایی مانند «خود طبقه بندی» در گروه های اجتماعی تشکیل می شود و با نقش های اجتماعی خاصی ایفا می گردد. از منظر نویسندگان هویت های فرهنگی و رابطه ای برای مدیریت هویت دارای اهمیت اساسی هستند.
نظریه مدیریت هویت به اهمیت «توانش» ارتباطی در مدیریت رابطه اشاره دارد و آن را توانایی افراد در مذاکره موفق با هویت های کاملا قابل قبول دو طرفه تعریف می کند. همچنین «وجهه» یا چهره را به عنوان انعکاس ارتباطی روابط افراد و هویت های فرهنگی در نظر گرفته و تاکید می کند مدیریت هویت موثر، نیازمند وجهه سازی با توانش ارتباطی است. بر این اساس، جنبه های گوناگون هویت افراد از طریق نمایش چهره/ وجهه (آبرو) فاش می شوند و حفظ آبرو، شرط طبیعی و اجتناب ناپذیر تعاملات انسانی است. به همین دلیل وجهه سازی دارای اهمیت است و چه وجهه مثبت (تقاضای پذیرش و تایید دیگران) و چه وجهه منفی (تقاضای فرد برای آزادی و استقلال) در واقع همان هویت فرد است.
افراد با وجود آنکه درباره فرهنگ های دیگران چیز زیادی نمی دانند (تعلیق هویتی)، در برخوردهای میان فرهنگی با استفاده از کلیشه ها به مدیریت چهره می پردازند و نکته مهم آن که همین کلیشه سازی از عوامل تهدید کننده ی چهره است، چون مبتنی بر هویت های تحمیلی از بیرون است و نتیجه اش نوعی تنش دیالکتیکی در ارتباط با این سه جنبه است:
- چهره دوستی در برابر چهره مستقل
- چهره توانش در برابر چهره مستقل
- چهره مستقل در برابر چهره توانش یا چهره دوستی
نهایتا چهار استراتژی که افراد برای مقابله با تعلیق هویتی در زمان های مختلف جهت مدیریت هویت بر می گزینند، شامل:
- تایید چهره مثبت خود در زمان تهدید با رفتارهای کلیشه ای و تعلیق هویتی
- تایید چهره مثبت متقابل به منظور تایید خود فرد و دیگری به طور توامان و همزمان
- تایید چهره مثبت دیگری (صرفا شریک)
- تایید چهره منفی متقابل برای تصدیق استقلال یکدیگر با اجتناب از رفتارهای کلیشه ای
گزاره های پیشنهادی این نظریه جهت توسعه توانش روابط میان فرهنگی ذیل سه مرحله جمع بندی می شود:
- آزمون و خطا: شناسایی مشترکات فرهنگی و آگاهی از فرهنگ مقابل برخلاف کلیشه ها جهت حل چالش های وجهه ای که در دو راهکار خلاصه می شود: تعادل لازم در دیالکتیک وجهه خود-دیگری و پیش از آن درجات خاصی از تهدید وجهه ضرورت دارد تا نقطه ی تعادل برای دیالکتیک وجهه های مختلف کشف شود.
- شمول: ایجاد همگرایی در نمادها و قوانین: وجود یک چهارچوب مشترک تفسیری میان افراد با هویت های مختلف برای درک و گسترش روابط.
- مذاکره مجدد یا بازنگری: تاکید بر هویت ارتباطی یا به تعبیر استفان (1986) ایجاد یک منظر جهانی ارتباطی. بدین ترتیب هویت های متمایز فرهنگی به عنوان سرمایه رابطه شناخته شوند و نه مانع ارتباطی.
مثال: تجربه افغان های مهاجر در داخل ایران
توانش ارتباطاتی میان فرهنگی دربرگیرنده ی مدیریت موفقیت آمیز چهره است که خود شامل مدیریت انواع تنش های دیالکتیکی مبتنی بر وجهه افراد می باشد. بنده مدت هاست که مشغول ارتباط با افغان های مهاجر در ایران هستم و بنا بر اقتضای پژوهشم با افغان های دارای هویت های مختلف مصاحبه می کنم. دلیلی که این مثال را برای نظریه ی حاضر عرض می کنم، این است که افغانستانی های ساکن ایران (قانونی یا غیرقانونی) به اشکال مختلف سعی در مدیریت هویت شان در داخل ایران _با آگاهی از اینکه «دیگری» فرهنگی ایرانیان هستند_ دارند و اتفاقا بسته به استراتژی که در پیش می گیرند، نتایج موفقیت آمیزی هم کسب می کنند. بسیاری از آنها عمدتا تلاش می کنند با برجسته سازی آن برش هایی از هویتشان که به قدرت در ایران نزدیک تر است، برای خود آبرو و وجهه بخرند تا از گزند کلیشه های رایج نسبت به هویت افغانی بودن در امان بمانند. برای مثال در کلاس های قرآن مساجد و حسینیه ها شرکت می کنند، بر هویت شیعه بودنشان تاکید می کنند، مشغول انجام کارهای فرهنگی می شوند (با این وجود که از بسیاری از مشاغل منع شده اند)، سعی در ادامه تحصیل در دانشگاه دارند (علارغم آنکه لزوما آینده شغلی نخواهند داشت) و … .
آنها که به دنبال مدیریت وجهه و توانش ارتباطی موفق هستند، جلب اعتماد ایرانیان و مقامات برایشان بسیار مهم است و برای کسب و حفظ سرمایه ی اجتماعی بسیار می کوشند. در اولین صحبت ها با ایرانیان بر جنبه های افتخارآمیز هویتشان (مبتنی بر کلیشه هایی که ممکن است از علائق ایرانیان داشته باشند مانند وضعیت مالی خوب گذشته شان، تحصیلات و مذهب و خانواده شان) تاکید کرده و سعی می کنند با آزمون و خطا مشابهت های فرهنگی میان افغان و ایرانی را گوشزد کنند. آنها ضمن درک واگرایی های موجود میان هویت های ایرانی و افغانی، همچنان تلاش می کنند با ایجاد بازاندیشی در مخاطب، به مذاکره درباره ی هویت در حال دگرگونی خود در داخل ایران اشاره کرده و با استفاده از استراتژی های مختلفی مانند درخواست حمایت، ایجاد اعتماد، عدم اشاره به تجربیات ناخوشایند در داخل ایران، درخواست همدلی و پذیرش وجهه ی مثبت و سازنده ای از خود برای ایرانیان برسازند.
نهایتا آنکه ایجاد ظرفیت ها و زمینه های لازم قانونی می تواند به آنها جهت مدیریت بهتر وجهه و تعاملات سازنده تر در کشور میزبان کمک شایان کند.
[1] Communication Accommodation Theories
[2] Co-Cultural Theory